محل تبلیغات شما

از اونجایی که همسر فعلا با خانوادش کنتاکت هست ، خیلی اصرار نکرد که ازصبح بریم پیش خانوادش ، ساعت دوازده ظهر اومد دنبال پسری و رفتن دور زدن ، ساعت یک و نیم هم اومد دنبال من و رفتیم باغشون

البته هنوز میهمانان گرامشون نیومده بودن وگرنه کلی سرمون غر میزدن که چرا دیر اومدین.

پدرشوهر دوتا بره اورده بود باغ که بچه ها باهاشون بازی کنن ، بچه های خواهر شوهر هم مثل ننشون حس مالکیت دارن نسبت به همه‌چی و فکر میکنن هر چی که هست مال اوناست و نمیزاشتن پسری دست به بره ها بزنه.

اما من نمیزاشتم و میگفتم تو و خواهرت یکی و پسری هم یکی.

بعدشم رفت پیش سگ ، اولش چندشش میشد بهشون دست بزنه ولی بعدش عادی شد براش

قضیه این سگ رو براتون تعریف کنم (چند وقت پیش پدرشوهر زنگ زد که برای پسرتون سگ خریدم ، منم  از اونجایی که خواهرشوهر رو میشناختم به همسرگفتم ، هر وقت میری باغ پسری رو ببر که سگ رو ببینه ، چون خواهرت و بچه هاش بعد صاحبش میشن ، پسری هم اسم سگ رو انتخاب کرد و همسر به ننه باباش انتقال داد .سه روز بعد خواهرشوهر زنگ زد که اره داداش دخترام از عشق سگی که بابا براشون خریده خوابشون نمیبره !!! همسر بهش گفته بود عه بابا که گفته واسه پسری خریده !!! البته مقصر پدرشوهر هست که نمیتونه تعادل برقرار کنه ، اینو چند وقت بعد که یکبار جلوش گفتم سگ پسری فهمیدم ، انگاری ناراحت شد که گفتم مال پسریه !! خب احمق واسه چاپلوسی یه حرفی میزنی و بعدش توش گیر میکنی ،من که مید ونم تو هر شرایطی تو دخترت و بچه هاش رو به ما ترجیح میدی پس گوه اضافه نخور

همسر هم گفت خانوم راست میگفتی عجب جنس خرابی داره این !!! 

خلاصه که مجبور شدن اسمی که پسری روش گذاشته رو قبول کنن ، اما از انروز دخترش میگه سگه منه !!! 

تا امروز که تو اینستا از پسری عکس گذاشتم و نوشتم پسری و سگش !!! 

خواهرشوهر داشت اینستا رو چک میکرد و منم نگاهش میکردم ، دیدم چشاش چهارتا شد !! ضربه فنی شد اصلا

گفتم حالا تو برو اینور و انور بشین مثل سگ زوزه بکش حسوووود.

خلاصه که تا عصر اونجا یودیم و کلی هم خر سواری کرد پسرک دلبندم

بعدشم اومدیم خونه مامانم ، اخر شب هم رفتم خونه مادرشوهر برای اینکه با سلیته خانوم خداحافظی کنم چون گورشون رو میخوان گم کنن

امروز تو باغ مادرشوهرم  گفت ؛ میخوایم باغ رو بدیم به شما خودتون برین میوه هاشو بفروشین و اب بدین ماهم بهتون کاری نداریم !!! تو دلم گفتم پیرسگ من شدم حمالت !!! شدم خواهرشوهرات  !!! والا یکسال ما رفتیم واسه خودمون آلبالو جنع کنیم ، هزار بار گفتن واسه ما هم جمع کن

به همسر گفتم خوبیشون بخوره تو سرشون !!! 

از این خوبیا در حق من نکنن !!!

به مادرشوهر رو بدم همه کاراشو میندازه گردن من !!!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها